چه روزهای زلالی بود
همیشه یکی از ما چشم می گذاشت
تا بی نهایت بوسه می شمرد
و دیگری
در حول و حوش شهامت سایه ها پنهان می شد
اده ساده پیدایم میکردی عزیز دل
پس چرا در سکوت این اداره پیدایم نمیکنی؟؟؟
بیا و سرزده برگرد
بگو:((-سک سک!مسلفر ساده سرودنها))
من هم قوطی قرصهایم را در در جوی روبروی مغازه می اندازم!
قلمم را
چرکنویس تمام ترانه های تنهایی را
بعد شانه شعر را می بوسم
میگویم:((خداحافظ!واژگان نمناک کوچه و باران
آخر عزیز دلم...این فرشته فراموشکار برگشت))
پیاده راه می افتیم!
از دره گرگها
تا کوچه دومین پرنده تنها
راه دوری نیست
کنج دنج کوچه می نشینیم
من برایت از تراکم تنهایی این سالها می گویم
و تو برایم از حضور دوباره بوسه
دیگر ((کبوتر باز برده)) صدایت نمیکنم
بر دیوار بلند کوچه می نویسم
((کبوتر با کبوتر.....باز با باز))
باور می کنم که عاقبت علاقه به خیر است
کف دستم را نشان فالگیر آشنای پارک خواهم داد
تا ببیند که خط عمرم قد کشیده است
و دیگر مرا
از نزدیکی نزول نفسهایم نترساند
آنوقت ما میمانیم و تعبیر این همه رویا
ما میمانیم و آغوش امن علاقه
بیا و سرزده برگرد
عزیز دلم........
نمی دانم کدام دست اینچنین حصار کشیدست میان دستان من و تو..
بیا و سرزده برگرد....!!!
فئق العاده بود مریم نازنین.
دوستت دارم.
مواظب خودت باش.
آه از تراکم سالهای تنهایی و عاقبت علاقه ........
طراحی وبلاگت هم به خوبی نوشته هات است.
ما می مانیم و آغوش امن علاقه . اینو لمس می کنم . و نشنیده بگیر که چقدر برای حس این مرد احساس دلتنگی میکنم . (بگذریم از صنعت عکاسی ! )
مثل همیشه عالی بود ...
بازو هاشان همه تنگ...