تقدیم به کسی از آسمان
تو را هم چنان دوست خواهم داشت
بسیار پیشتر از امروز
دوستت داشتم در گذشتههای دور
آن قدر دور
که هر وقت به یاد میآورم
پارچبلور کنار سفرهی من
ابریق میشود
کلاه کپی من، دستار
کت و شلوارم، ردای سفید
کراواتم، زنار
اتاق، همین اتاق زیر شیروانی ما
غار
غاری پر از تاریک و صدای بوسههای ما
و قرنهای بعد تو را همچنان دوست خواهم داشت
آنقدر که در خیالبافی آن همه عشق
تو در سفینهای نزدیک من
من در سفینهای دیگر، بسیار نزدیکتر از خودم با تو
دست میکشیم به گونههای هم
بر صفحهی تلویزیون.
خورشید
دیروز که میآمدم از نیمهی دوم قرن بعد
دیدم که نور آهسته میریزد
صدا آهسته میگذرد
آهستهتر بسیار
از گریهی تنهایان
حتا دیدم که ریش و سبیل زمین
موهای منظومهی شمسی سفید شده است
و خورشید با چشمانش پر از آب مروارید
به آفتابگردانی مینگرد
که پلاستیکیست.
بیژن نجدی(نویسنده کتابهای بی نظیر یوزپلنگانی که با من دویده اند و خواهران این تابستان)
سلام به بروبچه های اهواز
خسته نباشی مریم خانوم
خیلی قالب وبلاگت قشنگه
موفق باشی
پیش من هم بیا خوشحال میشوم
ممنون
تا بعد...
دوست داشتن به نظرم همیشه خوبه !
سلام عزیز از لطفت بسیار ممنونم چراغ روشنت را بر افق خواهم گذاشت.یا به قول هژار (( چراغکانی بر سر چو و چیا))
عزیز از بابت کامنت ممنونم من تازه فهمیدم که همسایه استانی همیم.
من به پیرسالگی زمین رسیده ام به گیس سپیدی آسمانی که روسری آبی می پوشد ... تمام صفحه هارا از تاریخ تولد تا مهر کالا برگ سفید کردم تا مرگ آرام بنویسد خودش را ...
-- تا آسمان نمیرد پرواز کن
سلام دوباره
من اهوازی نیستم ولی بارها به اهواز سفرکرده ام
مخصوصا پل نادری
موفق باشی منظورم از پل نادری این بود که من پل نادری را وهمچنین کیانپارس را دوست دارم
موفق باشی
تا بعد...
تو را که دوست می دارم
به روزگاری می رسم که زندگی
سیاهی اش را از موهای من وام می گرفت
و صورتم هنوز
خطوط قهر را نمی شناخت...
سلام مهربانکم....چه قدر وبلاگت واسم عزیزه و یک جای امن برای گریستن های دزدکی!!!!
نوشته ی بسیار زیبایی بود اما من هر زمان که به کلبه ی تو ژا میزارم منتظر اونم که از خودت بخونم.
امیدوارم که خیلی منتظرم نذاری.
آرزوی شادیتو دارم مهربونم
دارم پوست میندازم هانا.دارم به یه چیزهایی می رسم. اندکی صبر....
بر همسفر دیرینم سلام...این فاصله ها زاییده ی دست زمان است همسفر وگر نه من را سر بی وفایی با دوستانی چون شما کفر است و معصیت...در این روزگار دست غدار زمانه وصل بر دوستان نمی پسندد....همسفر دست سلیقه ات مبارک است . این نوشتار از دل بر می آید و این که چنین چیده ای از اهل دل بودنت خبر است....روزی روزگاری شاید بتوانیم از گل اطلسی سخن گوییم شاید روزی توانستیم به خورشی سلامی دوباره کنیم اما امروز زمانه ی پرستیدن قلبهای پلاستیکی ست .....همسفر هر جا باشم دل به خانه ات دارم گر چه خانه ام بی فروغ باشد اما دلم با محبت شما همیشه چراغان است....سلامت باش..تا همیشه..
من هم همیشه عاشق غزلیات سعدی بودم و درست مثل تو ... فکر می کردم عجیبه که این ها رو سعدی نوشته باشه ....
سلام!
قشنگ بود! حسن انتخاب شما زیباست!مریم چرا یک مجله نمی زنی بهسش فکر کن.ماراهم فراموش نکن!
این پیچیده در پتوی کودکی
از دست قرن ما
خودش را نشان نمی دهد!
موفق باشید.