فدریکو گارسیا لورکا از شاعران انقلابی است که به خاطر سرودن شعر گزمکان سویل به اعدام محکوم شد...زیر درختان زیتونی دفن شده که از این حضور احساس غرور میکنند.........با هم می خوانیم....تقدیم میشود به یغما گلرویی که زیبا ترین ترجمه ها را در کتاب .: همه کودکان زمین شاعرند:. نگاشته است.
شعری از فدریکو گارسیا لورکا
همسر بیوفا
پس او را به کرانه رود بردم
گمانکردم که دوشیزه است
اما شوهر کردهبود.
شب و کنارهی سنت جیمز
و من مثل آدمی که مجبور به کاری باشد.
فانوسها خاموش
و زنجرهها در آواز
در گوشهی دنج خیابان
سینههای لرزانش را بهدست گرفتم
ناگهان چون سنبل بر من شکفتند.
و صدای لغزش زیر دامنیاش
مثل تکهای حریر
در گوشم پیچید.
درختان که نوری از شاخ و برگشان نمیگذشت
بزرگتر از معمول مینمودند
صدای پارس سگها از دوردست
و خرمن موهایش انبوه و بوتهوار
کراواتم را درآوردم
او لباساش را
کمربندم را که هفتتیری برآن بود کندم
او نیمتنهاش را.
هیچ صدف و مرواریدی
پوستی چنان دلپذیر نداشت
وهیچ بلور نقرفامی
چنان درخشندگیای.
رانهایش میگریختنداز دستانم
چون ماهی جهنده
و تنش
نیمی آتش و
نیمی یخ.
آن شب من در بهترین جادهها راندم
سوار برمادیانی چالاک
بی رکاب و بی لگام.
بسان یک مرد، تکرار نخواهم کرد
آن چه را که او با من گفت.
آن روشنی ادراک را.
خیلی خوب بود
به من هم سربزنید
سلام از این پس شما در کنار پیو ند های من قرار دارید مو فق با شید