-
وقتی دنبال عکس تو میگشتم!!!
4 خرداد 1384 10:12
امروز،چرکنویس پاک یکی از نامه های قدیمی را پیدا کردم! کاغذش هنوز، از آوار آن همه واژه بی دریغ سنگین بود! از باران آن همه دریا! از اشتیاق آن همه اشک! چقدر ساده برایت ترانه می خواندم! چقدر لبهای تو در رعایت تبسم بی ریا بودند! چقدر جوانه رویا در باغچه بیداریمان سبز می شد! هنوز هم سرحال که باشم کسی را پیدا میکنم و از آن...
-
نمره سهراب نوزده بود!
26 اردیبهشت 1384 08:37
سالها رو در روی رویا و رایانه زمزمه کردم و کسی صدای مرا نشنید! تنها چند سایه سر براه همسایه صدای من بودند! گفتم: دوستی و دشمنی را با یک دال ننویسید! گفتم: کتاب تربیت سگ و تربیت کودک را در یک قفسه نگذارید! گفتم: دهاتی حرف بدی نیست! گفتم: تمام این سالها صداق و سهراب برادر بودند می شود صدای پای آب را، از پس پرچین نیلوفر...
-
درد دل های من با خیال تو!!!
18 اردیبهشت 1384 08:36
شکایت نمیکنم اما آیا واقعا نشد که در گذر همین همیشه بی شکیب دمی دلواپس تنهایی دستهای من شوی؟ نه به اندازه تکرار دیدار و همصدایی نفسهامان! به اندازه زنگی... واقعا نشد؟ واقعا انعکاس سکوت، تنها حاصل فریاد آن همه ترانه رو به دیوار خانه شما بود؟ نگو که نامه های نمناک من به دستت نرسید! نگو که باغچه شما، از آوار آنهمه باران...
-
اصلا این بازی یکفره نیست!!!
11 اردیبهشت 1384 09:59
گفتم کبوتر بوسه! گفتی :پر! گفتم: گنجشک آن همه آسودگی ! گفتی: پر! گفتم: پروانه پرسه های بی پایان! گفتی : پر! گفتم : التماس علاقه ... بیتابی ترانه...بیداری بی حساب! نگاهم کردی ! نه انگشتت از زمین زندگی ام بلند شد نه واژه "پر" از بام لبان تو پر کشید! سکوت کردی که چشمه شبنم از شنزار انتظار من بجوشد! عاشقم کردی!همبازی...
-
داستانک
22 فروردین 1384 07:59
توی حیاط دانشگاه منتظرت ایستاده بودم. بوی ماهی سرخ شده دیوونم کرده بود.کتاب و جزوه ای که میخواستی آورده بودم ولی تو دیر کرده بودی.بالای صفحه اول کتاب نوشتم: دیر کردی...منم رفتم...میدونی...خیلی ماهی دوست دارم. چند روز بعد کتاب و جزوه را دادی دستم و زود رفتی...جزوه رو که باز کردم دیدم نوشتی: تو هم خیلی ماهی....منم دوستت...
-
بدون شرح
8 فروردین 1384 18:05
سال نو مبارک
-
[ بدون عنوان ]
19 اسفند 1383 10:02
سلام....مدتهاست نیومدم...آنقدر گرفتارم که حت برای تولدم هم نرسیدم اینجا رو یه آب و جارو کنم...حس میکنم تار عنکبوت گرفته...چقدر همه جا خاک نشسته...دوستای گلم تنها کاری که تونستم بکنم اضافه کردن لینکهاتون بود به این خونه جدید...راستش مدتهاست میخوام یه چیزی بگم...توی همون اولین روزهای راه اندازی این وبلاگ یه ایمیل برام...
-
یادداشت
4 اسفند 1383 10:41
تمام قصه ها،با بود یکی و نبود دیگری آغاز میشوند که یکی بود، یکی نبود! یکی رفته بود و یکی مانده بود مانده بود و گریه کرده بود... من و تو ما بودیم!همراه و هم نگاه، هم بغض و همصدا،همپا و پا به راه...تو اما دلت با من نبود!گفتم این سیب سرخ را میچینم تا کودکان بهانه گیر فردا نگویند که آدمی در میان این همه آدمی نبود و در...
-
چشمهایت روی باران را کم میکند
24 بهمن 1383 10:59
نمیتوانستم. ایستادن و ماندن؟ایستادن جایز نبود و نیست.هرسال اینطور بوده،چه مسلمان باشی و چه ...چه خواب باشی و چه بیدار،چه سرد و چه گرم،چه دور و چه نزدیک.هر موقع که باشد فرقی نمیکند.این ۱۰-۱۵روز انگار حال و هوای دیگری دارد.آفتابش،غروبش و حتی موقعی که ستاره ها میخوابند. خواب فراموشت میشود،همه دور هم جمع میشوند.هیچ کس...
-
معجزه
15 بهمن 1383 10:38
آخرین معجزه شرقی عشق،نفست معنی پرواز منه نبض این ترانه بی دست و پا توی دستای نجیبت میزنه یه طرف من و غم و قصه تو ، یه طرف دست سیاه سرنوشت یکیشون شعرامو با اسم تو گفت،یکیشون قسمتمو بی تو نوشت میدونم اما یه روزی میرسی،دوباره زنده میشه عطر تنت دوباره بهار میاد جا میگیره،مین گلبوته های پیرهنت میدونم غصه من تموم میشه وقتی...
-
شکست خورده
14 بهمن 1383 14:01
سلام . منم.همان دختر زیر سایبان پاییز.در قهر و یکنواختی غوطه ور.در دایره تردید ها و نا امیدیها گرفتار. هجرت کردم ار دنیای پاییزی زیبایی که داشتم.به این سیاهی.قلبم همچنان پاییزی است و دستم همچنان برای گرفتن پناهی دراز.در انتظار شما خوبانم.دوستان همراه بوده اید.همچنان همراه بمانید