داستانک

توی حیاط دانشگاه منتظرت ایستاده بودم. بوی ماهی سرخ شده دیوونم کرده بود.کتاب و جزوه ای که میخواستی آورده بودم ولی تو دیر کرده بودی.بالای صفحه اول کتاب نوشتم:
دیر کردی...منم رفتم...میدونی...خیلی ماهی دوست دارم.
چند روز بعد کتاب و جزوه را دادی دستم و زود رفتی...جزوه رو که باز کردم دیدم نوشتی:
تو هم خیلی ماهی....منم دوستت دارم...
یادش به خیر!!!!

بدون شرح

سال نو مبارک