اولین تپشهای عاشقانه قلبم...با فروغ

از شعر:(( به آفتاب سلامی دوباره خواهم کرد))

به آفتاب سلامی دوباره خواهم کرد
به جویبار که در من جاری بود
به ابرها که فکر های طویلم بودند
به رشد دردناک سپیدارهای باغ که با من
از فصلهای خشک گذر می کردند
از شعر: (( پنجره))
یک پنجره برای دیدن
یک پنجره برای شنیدن
یک پنجره که مثل حلقه چاهی
در انتهای خود به قلب زمین می رسد

از شعر: (( تنها صداست که می ماند))
چرا توقف کنم، چرا؟
پرنده ها به جستجوی جانب آبی رفتند
افق عمودی است
افق عمودی است و حرکت: فواره وار
و در حدود بینش
سیاره های نورانی می چرخند
زمین در ارتفاع به تکرار می رسد
وچاههای هوایی
به نقبهای رابطه تبدیل می شوند
از شعر: (( تولدی دیگر))
سهم من پایین رفتن از یک پله متروک است
و به چیزی در پوسیدگی و غربت واصل گشتن
سهم من گردش حزن آلودی در باغ خاطره هاست

 

شاملوی بزرگ...دلم بهانه ات را میگیرد

 

 

 

 

 

 

 

 

راه ِ میان ِ دو افق
طولانی و بزرگ
سنگ‌لاخ و وحشت‌انگیز است.


ای راه ِ بزرگ ِ وحشی که چخماق ِ سنگ‌فرش‌ات مدام چون لحظه‌های
میان ِ دیروز و فردا در نبض ِ اکنون ِ من با جرقه‌های ِ ستاره‌ئی‌ات
دندان می‌کروجد! ــ آیا این ابر ِ خفقانی که پایان ِ تو را بعلیده
دود ِ همان «عبیر ِ توهین شده» نیست که در مشام ِ یک «نافهمی»
بوی ِ مُردار داده است؟


اما رویت ِ این جامه‌های ِ کثیف بر اندام ِ انسان‌های ِ پاک، چه دردانگیز
است!

از کتاب هوای تازه

 

ضیافت شاعران بزرگ جهان

مدتهاست میل به تغییر دارم. مثل تازه شدن در بهار- گرچه عاشق پاییزم- میخواهم مدتی از دیگران نقل کنم. از شاعران بزرگ جهان...چه تفاوت دارد ایرانی یا غیر ایرانی. یاریم کنید.

الهی

دلی ده که در کار تو جان بازیم

جانی ده که کار آن جهان سازیم

تقوایی ده که دنیا را بسپریم

روحی ده که از دین برخوریم

یقینی ده که در آز بر ما باز نشود

قناعتی تا صعوه حرص ما باز نشود

....

دانایی ده که از راه نیفتیم

بینایی ده که در چاه نیفتیم

تو بساز که دیگران ندانند

تو بنواز که دیگران نتوانند

همه را از خود رهایی ده

همه را با خود آشنایی ده

....در ادامه این راه یاریم کنید

 

....پرواز

پرواز

سرنوشت بالهای کبوتر است

و این بار پرواز

در حوالی آسمان شعله ور شد

خبر کوتاه تر از سفر

در گیرنده ها نگنجید

و تصویر و صدا

بال در بال هم

شعله کشیدند

برخیز ....مرگ تو مخابره نمی شود

تیترها تنها مانده اند

و گزارش ها نیمی آتشند و نیمی اشک...

images/20051207/events.jpg

و اینبار دکتر علی شریعتی را به خواب دیده ام

باورتون میشه...؟دیشب به خوابم اومد.خواب دیدم کنار اون معلم عشق نشستم و داریم با هم درباره روزهای زندگی که چه ملال آور میگذرند حرف میزنم.تو خواب یکی از دلنوشته هاشو برام خوند. کلمه به کلمه اش یادمه چون همیشه میخونمش...زمزمه اش میکنم و هر بار بیشتر عاشق می شم. بخونید...

وقتی که دیگر نبود

من به بودنش نیازمند شدم

وقتی که دیگر رفت

من به انتظار آمدنش نشستم

وقتی که دیگر نمی توانست مرا دوست بدارد

من او را دوست داشتم

وقتی که او تمام کرد من شروع کردم

وقتی او تمام شد من آغاز شدم

و چه سخت است تنها متولد شدن

مثل تنها زندگی کردن

مثل تنها مردن!!!

یادش گرامی باد.