یادم نرفته است!
گفتی از هراس بازنگشتن
پشت سرم خاکاب نکن
گفتی:پیش از غروب بادبادکها باز خواهم گشت
گفتی: طلسم تنهایی تو را
با وردی از اوراد آسمان خواهم شکست
ولی باز نگشتی
و ابر بی باران این بغضهای پیاپی با من ماند
بی تو
من ماندم و الهه شعری که میگوین
شعر تمام شاعران را انشا میکند
هر شب می آید
چشمان منتظرم را خیس گریه میکند
و می رود
امشب اما
در اتاق را بسته ام
تمام پنجره ها را بسته ام
حتی گوشهایم را با پنبه پوشانده ام
تا صدای هیچ ساحری را نشنوم
بگذار الهه شعر
به سر وقت شاعران دیگر این دشت برود
من میخواهم خودم برایت بنویسم
میبینی؟ عزیز دلم
دیگر کارم به جوانب جنون رسیده است
می ترسم وقتی - گوش شیطان کر-
از این هجرت بی حدود برگردی
دیگر نه شعری مانده باشد
نه شاعری
کم کم یاد گرفته ام به جای تو فکر کنم
به جای تو دلواپس شوم
حتی به جای تو بترسم
چون همیشه کنار منی
کنارمی اما......
صد داد از این اما
از یاد نبر که از یاد نبردمت
از یاد نبر که تمام این سالها
با هر زنگ نابهنگام تلفن از جا پریدم
گوشی را برداشتم
و به جای صدای تو
صدای همسایه ای
دوستی
دشمنی را شنیدم
از یاد نبر که همیشه
بعد از شنیدن آهنگ (۰جان مریم))
در اتاق من باران بارید!
از یاد نبر که با تمام این احوال
همیشه اشتیاق تکرار ترانه ها با من بود
همیشه این من بودم
که برای پرسشی ساده پاپیش میگذاشتم
همیشه حنجره من
هواخواه خواندن آواز آرزوها بود
همیشه این چشم بی قرار....
-یکنفر صدای آن ضبط لاکردار را کم کند!!!!