گمشده

آه ای مردم!دلی گم کرده ام
در عبور از وهم زاران
با همه ناباوری
بر بلندای خیال
قله نیلوفری
گر کس خواهد به من باز آردش
این نشانی: کوی بی نام و نشان
سایه سار عاشقان
مژدگانی:
هر که پیدایش کند برداردش!

بی نام....

یه نفر رو بوم تقدیر
دو تا رهگذر کشیده
منو شب کشیده دستی
که تو رو سحر کشیده
تو مثل دریا بزرگی
ولی من یه رود خشکم
تو رو با شرح و تماشا
منو مختصر کشیده
میدونی همون خدایی
به تو پر داده عزیزم
که منو اسیر چشمات
منو پشت در کشیده
اگه تو یه صخره باشی
من بی نوا نسیمم
تو رو سر بلند و مغرور
منو در به در کشیده
مثل آینه رو به رومی
که چشات به من میخنده
ولی اونطرف تو آینه
دو تا چشم تر کشیده
تو چشات عسل فروشه
ولی میشنوی یه روزی
یه نفر به یاد چشمات
شوکرانو سر کشیده
یه پرنده کنج باغچه
روی خاک افتاده اونروز
هیچکی باورش نمیشه
اون پرنده پر کشیده......

دلم بدجوری تنگه..پس کی میاد اون پاییز دلپذیر ؟؟؟؟؟؟؟؟

پیدایم کن

چه روزهای زلالی بود
همیشه یکی از ما چشم می گذاشت
تا بی نهایت بوسه می شمرد
و دیگری
در حول و حوش شهامت سایه ها پنهان می شد
اده ساده پیدایم میکردی عزیز دل
پس چرا در سکوت این اداره پیدایم نمیکنی؟؟؟
بیا و سرزده برگرد
بگو:((-سک سک!مسلفر ساده سرودنها))
من هم قوطی قرصهایم را در در جوی روبروی مغازه می اندازم!
قلمم را
چرکنویس تمام ترانه های تنهایی را
بعد شانه شعر را می بوسم
میگویم:((خداحافظ!واژگان نمناک کوچه و باران
آخر عزیز دلم...این فرشته فراموشکار برگشت))
پیاده راه می افتیم!
از دره گرگها
تا کوچه دومین پرنده تنها
راه دوری نیست
کنج دنج کوچه می نشینیم
من برایت از تراکم تنهایی این سالها می گویم
و تو برایم از حضور دوباره بوسه
دیگر ((کبوتر باز برده)) صدایت نمیکنم
بر دیوار بلند کوچه می نویسم
((کبوتر با کبوتر.....باز با باز))
باور می کنم که عاقبت علاقه به خیر است
کف دستم را نشان فالگیر آشنای پارک خواهم داد
تا ببیند که خط عمرم قد کشیده است
و دیگر مرا
از نزدیکی نزول نفسهایم نترساند
آنوقت ما میمانیم و تعبیر این همه رویا
ما میمانیم و آغوش امن علاقه
بیا و سرزده برگرد
عزیز دلم........



فقط فرض کن

فرض کن پاک کنی برداشتم
و نام تو را
از سر نویس تمام نامه ها
و از تارک تمام ترانه ها پاک کردم
فرض کن با قلمم جناق شکستم
به پرسش و پروانه پشت کردم
و چشمهایم را به روی رویش رویا و روشنی بستم
فرض کن دیگر آوازی از آسمان بی ستاره نخواندم
حجره حنجره ام از تکلم ترانه تهی شد
و دیگر شبگرد کوچه شما
صدای آوازهای مرا
نشنید
بگو آنوقت
با عطر آشنای این همه آرزو چه کنم؟
با التماس این دل در به در
با بی قراری ابرهای بارانی
باور کن به دیدار آینه هم که میروم
خیال تو از انتهای سیاهی چشمهایم سوسو میزند
همنشین نفسهای من شده ای عزیز دلم
با دلتنگی دیگانم یکی شده ای...........



حالا خودم برایت می نویسم!!!

یادم نرفته است!
گفتی از هراس بازنگشتن
پشت سرم خاکاب نکن
گفتی:پیش از غروب بادبادکها باز خواهم گشت
گفتی: طلسم تنهایی تو را
با وردی از اوراد آسمان خواهم شکست
ولی باز نگشتی
و ابر بی باران این بغضهای پیاپی با من ماند
بی تو
من ماندم و الهه شعری که میگوین
شعر تمام شاعران را انشا میکند
هر شب می آید
چشمان منتظرم را خیس گریه میکند
و می رود
امشب اما
در اتاق را بسته ام
تمام پنجره ها را بسته ام
حتی گوشهایم را با پنبه پوشانده ام
تا صدای هیچ ساحری را نشنوم
بگذار الهه شعر
به سر وقت شاعران دیگر این دشت برود
من میخواهم خودم برایت بنویسم
میبینی؟ عزیز دلم
دیگر کارم به جوانب جنون رسیده است
می ترسم وقتی - گوش شیطان کر-
از این هجرت بی حدود برگردی
دیگر نه شعری مانده باشد
نه شاعری
کم کم یاد گرفته ام به جای تو فکر کنم
به جای تو دلواپس شوم
حتی به جای تو بترسم
چون همیشه کنار منی
کنارمی اما......
صد داد از این اما

ناگهان گریه ام گرفت!

از یاد نبر که از یاد نبردمت
از یاد نبر که تمام این سالها
با هر زنگ نابهنگام تلفن از جا پریدم
گوشی را برداشتم
و به جای صدای تو
صدای همسایه ای
دوستی
دشمنی را شنیدم
از یاد نبر که همیشه
بعد از شنیدن آهنگ (۰جان مریم))
در اتاق من باران بارید!
از یاد نبر که با تمام این احوال
همیشه اشتیاق تکرار ترانه ها با من بود
همیشه این من بودم
که برای پرسشی ساده پاپیش میگذاشتم
همیشه حنجره من
هواخواه خواندن آواز آرزوها بود
همیشه این چشم بی قرار....

-یکنفر صدای آن ضبط لاکردار را کم کند!!!!