چشمهایت روی باران را کم میکند


نمیتوانستم. ایستادن و ماندن؟ایستادن جایز نبود و نیست.هرسال اینطور بوده،چه مسلمان باشی و چه ...چه خواب باشی و چه بیدار،چه سرد و چه گرم،چه دور و چه نزدیک.هر موقع که باشد فرقی نمیکند.این ۱۰-۱۵روز انگار حال و هوای دیگری دارد.آفتابش،غروبش و حتی موقعی که ستاره ها میخوابند. خواب فراموشت میشود،همه دور هم جمع میشوند.هیچ کس کاری ندارد که کیست و چه کاره است. اینجا محرم است. شب ها دور هم جمع می شویم. نزدیک تر از همیشه انگار چیزی از درون میخواهد که بیرون بروی،زمستان و تابستان هم ندارد.

صداها هم تغییر پیدا میکند. عمه بابایم کجاست لالایی شبانه است و حرف ها بوی آشنایی میدهند . دور هم جمع میشویم،این خاصیت محرم است ،تنهایی ها فراموش میشوند. ده روز و شاید هم بیشتر آنقدر خودمان میشویم که دلمان میخواهد همیشه محرم بماند.پای برهنه راه میرویم،نه از سردی خیابان می ترسیم نه از تیغ سردی که به انتظار نشسته. زنجیرها بالا میروند و بر شانه ها فرود می آیند.به صاحبانشان هم کاری ندارند که چه شکلی هستند. بوی عشق و یکرنگی از زنجیرها می آید. هیچ کدام نمیتوانیم. ایستادن و ماندن؟هرگز. تو با موهای ژل زده ات می آیی، یکی دیگر با ماشین اسپرت،من با قیافه اتو کشیده، تو با آسمان می آیی و من با یک دنیا بدی.اما اینجا هیچکدام را نمی شناسد باهر که فکر میکنی بیا،سفره پهن است . آنقدر بزرگ که مرز نمیشناسد.. می نشینی، سبد سبدحرف،سبد سبد اشک و سبد سبد یکرنگی را وسط میگذاریم.سفره ای که هیچ موقع دیگر نظیرش را ندیده ایم.

علم۲۱ تیغه ای که با تمام وجود زیرش میروی تا ثابت کنی که هستی.هر کس که به قیافه ات نگاه میکند،تعجب میکند. مگر میشود با شلوار جین و ریش لنگری؟اما میشود.وقتی محرم میاید لباس سیاه تنت میکنی با همان موهای ژل زده . و تو هم جزیی از دریای خروشان عشق حسین میشوی که هر سال موجهایش نوازشت میدهند. زنجیر را بر میداری و بلند میکنی و فرود می آوری. کاری نداری که پشت سرت چه میگویند. به دلت که نگاه میکنی می بینی این تنها راه آرامش است . تنها راهی که با آن روی باران را هم کم میکنند.این نبض خاموش،این رگهای به هم پیوسته نامرئی گواهی میدهند :

تنهای ام را فقط با۱۰ روز حق دارم قسمت کنم.وقتی که تمام سال را راه رفته ام و دویده ام،وقتی تمام سال را پشت دیوار سربی مانده ام،فقط ۱۰روز سیاه و سرخ میتواند دیوار را بشکند. وقتی فریادهای ناتمامم در تمام طول سال خفه میشوند و دستهایم کوتاهتر از همیشه نمیتوانند بنویسند"باز این چه شورش است"تنها راه خروجی،فریادی خفه شده را پاسخ میگوید.

تنهایی ام را با ده روز قسمت میکنم. با ده روزی که سراسر حرف اند و آشنایی.سراسر سرخ و سیاه، و سراسر سپید . سپید.

 

معجزه

آخرین معجزه شرقی عشق،نفست معنی پرواز منه
نبض این ترانه بی دست و پا توی دستای نجیبت میزنه
یه طرف من و غم و قصه تو ، یه طرف دست سیاه سرنوشت
یکیشون شعرامو با اسم تو گفت،یکیشون قسمتمو بی تو نوشت
میدونم اما یه روزی میرسی،دوباره زنده میشه عطر تنت
دوباره بهار میاد جا میگیره،مین گلبوته های پیرهنت
میدونم غصه من تموم میشه وقتی دستامو تو دستت بزارم
وقتی رو شونه گرمت مثل ابر همه دلخستگی هامو ببارم
اگه تو باشی دیگه ترانه هام ترسی از حصار کاغد ندارن
آخه این ترانه ها خوب میدونن که دارن تو رو به یادم میارن


تقدیم به همه همراهان این خونه مجازی.این اولین پست رسمی بود. باز هم خواهم آمد

شکست خورده

سلام . منم.همان دختر زیر سایبان پاییز.در قهر و یکنواختی غوطه ور.در دایره تردید ها و نا امیدیها گرفتار. هجرت کردم ار دنیای پاییزی زیبایی که داشتم.به این سیاهی.قلبم همچنان پاییزی است و دستم همچنان برای گرفتن پناهی دراز.در انتظار شما خوبانم.دوستان همراه بوده اید.همچنان همراه بمانید