برای پدرم و همه پدران ایران که سایه سارند
 
دیده ام را که به دیدار دریا می برم
 آغوشت وسعت دیار من است
 دیاری که در آن ترانه رهاست
وسیم خاردار به افسانه می ماند
 ( این سطر به صله ی یک تبسم تو سروده شد)
 آغوشت یاد آور بستر بی مرز کودکی است
 با زمزمه های معجزه ساز مادر و
قصه های شب سوز شبانه!
آغوشت کتمان تمام تاریکی هاست
 اتمام تمام تحکم ها
به جهانی که یوزباشیانش
 حیله ی حقیقت لباس خویش را به آیت شکنجه تبلیغ می کنند.
 دیده ام را که به دیدار دریا می برم
 آغوشت پناه اندیشه های من است
و سینه ات تالاری است
که در آن فریاد میزنم
 * انسان آزاد است*
 روزت مبارک عزیز دلم

اولین جواب به آخرین نامه

پرده اول:
آن زمان که هیچ کس نبود،حتی زمان هم نبود،نمیدانم کجا اما یک جایی آن بالاها-نه،هنوز بالا و پایینی هم نبود،حرف نبود،کلمه نبود،نه شب بود و نه روز،اصلا هیچ چیز نبود-خدا بود.فقط خدا.و خدا آفرید،زمان و مکان را،شب و روز را،کلمه را،آدم را و سیب را.
پرده دوم:
یک شب که مثل همه شبها نبود،مردی که مثل همه مردم نبود،در غاری کوچک،به چیزی که هیچ کس نمیداند،فکرمیکرد،که ناگهان نوری از آسمان نازل شد.آن نور فرشته ای بود که از طرف خدا برای آن مرد نامه آورده بود.پیش از آن هم خدا چندبار برای آدم نامه فرستاده بود.اما این دفعه فرق میکرد.چون قرار بودآخرین نامه باشد.فرشته گفت:"بخوان"،اما آن مرد که خواندن بلد نبود!خدا که از آن بالا همه چیز را تماشا می کرد-نمیدانم چطور-اما کاری کرد که مرد توانست بخواند و او نامه خدارا خواند:"بخوان به نام پروردگارت که تو راآفرید ..."و آن مرد پایین رفت تا برود و آخرین نامه خدارا برای مردم بخواند.
پرده آخر:
اگر دلت گرفته است و نمیدانی چرا،اگر از بی وفایی دنیا و آدمهایش حالت گرفته است،اگر جوانی را سوار پرشیا میبینی و فکر میکنی حقت را خورده اند،اگر دانشجویی یا سر باز یا مسافر و دلت برای دست های خسته پدر و نگاه مهربان مادر تنگ شده است،اگر گمان می کنی چیزی را گم کرده ای و نمیدانی چیست،اگر میخواهی داد بزنی یا بلند بلند گریه کنی و نمیتوانی ،اگر فکر میکنی دوره لیلی و مجنون به سر آمده،اگر غروب جمعه ها دلت بی بهانه تنگ می شود ،اگر چندوقت است دلت را در خیابان جا گذاشته ای و فکر میکنی که عاشق شده ای،اگرفکر میکنی تنها ترین آدم روی زمینی یااز هیچ چیزی شانس نیاورده ای،اگر دلت پر است ازحرفهایی که به هیچ کس نمیتوانی بگویی و اگر....
یک شب وقتی همه خوابیده اند و فقط تو مانده ای و سکوت و ستاره ها آخرین نامه خدا را بخوان."بخوان به نام پروردگارت..." و اولین جواب را برای آخرین نامه خدا بنویس.
بنویس به نام پروردگارت....و مطمئن باش خدا از آن بالا همه چیزرا تماشا میکند.

برای مادرم و همه مادران زمین که زیبایند

دلم تنگ است
دلم برای کسی تنگ است
که مرا
به سرزمین بی مرز رویا میبرد
دلم برای شانه های نحیفی
که تنها پناه هستی منند
و برای دستانی که مرا در باغچه کاشتند
و برای مردمکهایی که
بر غبار پشت سرم خیره ماندند تنگ است
و این دلتنگی
تا وقتی که فاصله ای باشد میان ما
حتی به کوتاهی یک نفس
ادامه خواهد داشت

روزت مبارک...فرشته مهربان من!!!