یادداشت

تمام قصه ها،با بود یکی

و نبود دیگری آغاز میشوند

که یکی بود، یکی نبود!

یکی رفته بود و یکی مانده بود

مانده بود و گریه کرده بود...

 

من و تو ما بودیم!همراه و هم نگاه، هم بغض و همصدا،همپا و پا به راه...تو اما دلت با من نبود!گفتم این سیب سرخ را میچینم تا کودکان بهانه گیر فردا نگویند که آدمی در میان این همه آدمی نبود و در تقسیم آن همه علاقه،(( رفتن )) سهم ساده تو شد و ((ماندن ))سهم دشوار دستهای من.امروز هم نه گلایه ای از این همه انتظار،نه بهانه ای از نمناکی کاغذ ، راضی به رضای همین زندگی و چشم به راه طنین ترانه و باران، در خوابهایم بیدار میشوم و در بیداریم میمیرم . یک پا به راه رویا و یک پا به بن بست بیداری . خواب گرد و گریه نشین! همین!

حالا بلند بالایم!

مگو که در کوچه گربه ها شاخ میزنند، نگو که هنوز اشک تمساح ها ته نکشیده،آخر قصه رو سیاهی به زغال شعله های غزل سوز میماند.

برگرد و دستم را بگیر! آقای بلند بالای لحظه های بارانی!

می خواهم در کنار تو بر برگهای بوسه بنویسم :

آبی تر ین آبی دنیا

همین آسمان خاکستری خانه من است!

نظرات 5 + ارسال نظر
احسان 4 اسفند 1383 ساعت 03:41 ب.ظ http://gazooki.blogsky.com

ذر باب زندگی سخنها و حدیثهای بسیاری گفته شده است...اگه یادت باشه تو «اندیشه اهورایی پاییز» که می نوشتم یه بار گفته بودم که زندگی در بسیاری از لحظه ها عاری از هر نوع معنا و مفهومی ست. و این ما هستیم که با مجموعه ی عملکردهامون به زنگی معنا و مفهوم می بخشیم.یادت هست که گفتم زندگیبه خودی خود، نه بد است نه خوب، نه تلخ است نه شیرین، نه ظالمانه و نه سرشار از عدالت....یادمه برای اون پستم کامنتی نذاشته بودی(یعنی فقط سر زده بودی و چند خطی هم نوشتی که البته جواب پستم نبود)...اما حرفهای اینبارت جواب همون پست من بود...اگرچه یه ذره دیر اما خیلی زیبا نوشتی...راستی بهت نگفته بودم:‌من هیچستانتو بیشتر از زیر سایبون پاییزت دوست دارم...دیر بمانی و شادان..

سهیل ستاره 16 اسفند 1383 ساعت 08:12 ق.ظ http://be-yade-too799.persianblog.com

سلام ........ نمیدونم چه طور بگم خیلی خجالت میکشم که اینقدر دیر اومدم .. وقتی میرم وبلاگ خودمو بازمیکنم و کامنت های خوشگلتون رو میبینم .. میخوام از خجالت آب بشم .. خیلی .. این یه مدت آخر سال ...خیلی مشغله کاری م زیاد شده .. اومدم فقط برای معذرت خواهی ....و اینکه بگم .. از تون خجالت میکشم ....

محمد 16 اسفند 1383 ساعت 12:45 ب.ظ http://www.siavash1919.persianblog.com

سلام عزیزم ...من رو ببخش تورو خدا ...قول میدم بعدا جبران کنم ...باشه ؟؟؟آشتی ... مطلبتم مثل همیشه بود (بی نظیر )

یاس مهربون 18 فروردین 1384 ساعت 10:40 ق.ظ http://www.ya-to-ya-hichkas.blogsky.com

سلام.ممنون که به ما سر زدی مریم جان

محمد 22 فروردین 1384 ساعت 07:26 ب.ظ http://www.siavash1919.persianblog.com

سلام ...چقدر بیام و بگم که قشنگ مینویسی ...بابا خیلی باحالی ما رو ببخش کم کم میایم .... بخدا خیلی ماهی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد