چه جهل مقدسی است آنگاه
که انسان بعد از سالها رنج و تکاپو
می فهمد که هنوز هیچ نمی فهمد
و چه علم نامقدسی است وقتی که
خدا در متن آگاهیهای انسان نباشد
ادامه...
شکایت نمیکنم اما آیا واقعا نشد که در گذر همین همیشه بی شکیب دمی دلواپس تنهایی دستهای من شوی؟ نه به اندازه تکرار دیدار و همصدایی نفسهامان! به اندازه زنگی... واقعا نشد؟ واقعا انعکاس سکوت، تنها حاصل فریاد آن همه ترانه رو به دیوار خانه شما بود؟ نگو که نامه های نمناک من به دستت نرسید! نگو که باغچه شما، از آوار آنهمه باران قطعه ای هم به نصیب نبرد! نگو که ناغافل از فضای فکرهایت فرار کردم! من که هنوز همینجا ایستاده ام کنار همین پارک بی پروانه کنار همین شمشادها،شعرها،شکوه ها... هنوز هم فاصله ما همان هفت شماره پیشین است! دیگر نگو که در گذر گریه ها گمش کردی! نگو که نشانی خانه ما را از یاد بردی! نگو که نمره پلاک غبار گرفته ما ، در خاطرت نماند! آیا خلاصه تمام این فراموشی های نا گفته، حرفی شبیه "دوستت نمیدارم" تو در همان گفتگوی دور گلایه و گریه نیست؟
سلام . خداحافظ . حرف تازه اگر یافتید بدین دو اضافه کنید . تا بل باز شود این در گمشده بر دیوار ........ . این یک نامه ست . به او . امیدوارم او ناامیدت نکنه . امیدوارم تو هم دوست داشتنت از نوع دوبرابر بشه .
آمد . ... و رفت . چه ساده نوشته می شود . اما ... آوار دردبار خاطره ها ؛ که بین آمد و رفت ؛ تنها با چند نقطه نشان داده می شوند ؛ بستر سرد خاک خسته را آنچنان لگد کوب می کنند ؛ که از دانه های سبز امید در دامان داغدار باغچه ؛ انتظار هیچ رویشی نمی رود . مگر به یمن مهربانی دستان توانمند آن باغبان نخستین ؛ که موسیقی شرربار شور عشقش ذرات منجمد ساکن را در پرتو آفتاب درخشان نگاهش به رقص در می آورد تا چه رسد به بذر های خیس محبت ؛ که در دل های گرم عاشقان دلشکسته اش نهفته اند .
ایدل شکایتها مکن تا نشود دلدار من....ایدل نمی ترسی مگر از یار بیزنهار من ...ای دل مرو در خون من در اشک چون جیحون من... نشنیدهای شب تا سحر آن نالههای زار من ...یادت نمیآید که او می کرد روزی گفت گو ... می گفت بس دیگر مکن اندیشه گلزار من ... اندازه خود را بدان نامی مبر زین گلستان ... این بس نباشد خود تو را کگه شوی از خار من ... گفتم امانم ده به جان خواهم که باشی این زمان ... تو سرده و من سرگران ای ساقی خمار من ... خندید و می گفت ای پسر آری ولیک از حد مبر ... وانگه چنین می کرد سر کای مست و ای هشیار من ... چون لطف دیدم رای او افتادم اندر پای او ... گفتم نباشم در جهان گر تو نباشی یار من ... گفتا مباش اندر جهان تا روی من بینی عیان ... خواهی چنین گم شو چنان در نفی خود دان کار من ... گفتم منم در دام تو چون گم شوم بیجام تو ... بفروش یک جامم به جان وانگه ببین بازار من ... شاد و سربلند باشی مریم عزیز
به گلایه هات حق میدم ... اگه بخواد بدون نشانی هم می تونه پیدا کنه !
سلام . خداحافظ . حرف تازه اگر یافتید بدین دو اضافه کنید . تا بل باز شود این در گمشده بر دیوار ........ . این یک نامه ست . به او . امیدوارم او ناامیدت نکنه . امیدوارم تو هم دوست داشتنت از نوع دوبرابر بشه .
هوالمحبوب
آمد .
... و رفت . چه ساده نوشته می شود . اما ...
آوار دردبار خاطره ها ؛ که بین آمد و رفت ؛ تنها با چند نقطه نشان داده می شوند ؛ بستر سرد خاک خسته را آنچنان لگد کوب می کنند ؛ که از دانه های سبز امید در دامان داغدار باغچه ؛ انتظار هیچ رویشی نمی رود .
مگر به یمن مهربانی دستان توانمند آن باغبان نخستین ؛ که موسیقی شرربار شور عشقش ذرات منجمد ساکن را در پرتو آفتاب درخشان نگاهش به رقص در می آورد تا چه رسد به بذر های خیس محبت ؛ که در دل های گرم عاشقان دلشکسته اش نهفته اند .
حق نگهدار
ایدل شکایتها مکن تا نشود دلدار من....ایدل نمی ترسی مگر از یار بیزنهار من ...ای دل مرو در خون من در اشک چون جیحون من... نشنیدهای شب تا سحر آن نالههای زار من ...یادت نمیآید که او می کرد روزی گفت گو ... می گفت بس دیگر مکن اندیشه گلزار من ...
اندازه خود را بدان نامی مبر زین گلستان ... این بس نباشد خود تو را کگه شوی از خار من ...
گفتم امانم ده به جان خواهم که باشی این زمان ... تو سرده و من سرگران ای ساقی خمار من ...
خندید و می گفت ای پسر آری ولیک از حد مبر ... وانگه چنین می کرد سر کای مست و ای هشیار من ...
چون لطف دیدم رای او افتادم اندر پای او ... گفتم نباشم در جهان گر تو نباشی یار من ...
گفتا مباش اندر جهان تا روی من بینی عیان ... خواهی چنین گم شو چنان در نفی خود دان کار من ...
گفتم منم در دام تو چون گم شوم بیجام تو ... بفروش یک جامم به جان وانگه ببین بازار من ... شاد و سربلند باشی مریم عزیز
سلام
این بار اگر چه دیر آمده ام اما بالاخره آمده ام...من بازم هستم بیا سر بزن شاید دلی رو شاد کنی ..منتظرتم اوکی
سلام امید وارم که حالت خوب باشه
البته گفته هات که اینو نمیگه
ولی در هر صورت
دنیا سرای غم هستش عزیزم
من وبمو دوباره ساختم
به من هم سر بزن
نا بعد
یا حق