از خط کشی خیابان بگذر!


دقت کن!
این آخرین قرار میان نگاه من و نیاز توست!
هر سال خدا،
ده روز مانده به شروع تابستان
(همان بیست و یکمین روز آخرین ماه بهار را میگویم!)
سی دقیقه که از ساعت نه شب گذشت،
به پارک پرت کنار خیابان می آیم!
باران که سهل است
آجر هم اگر از ابرها ببارد
آنجا خواهم بود!
نشانی که ناآشنا نیست؟
همان پارک همیشه پرسه را می گویم!
یادت هست؟

شبیه افسانه ها شده ای!
دیگر همه تو را می شناسند!
تو هم مرا از روسری روشن آن سالها بشناس!
چه خطوط تاری
که در گذر گریه ها بر چهره ام نشست!
چه رشته های سیاهی
که در انتظار آمدنت سفید شد!
چه زخمهایی که ...بگذریم!
بگذریم!عزیز دلم!
مرا از روسری روشن و خیس آن سالها بشناس!

خداحافظ!

نظرات 7 + ارسال نظر
سیما 21 خرداد 1384 ساعت 05:36 ب.ظ http://sima-h.persianblog.com

آره ....... چه زخمهایی که ایجاد شد و سوزاند و سوزاند ......

راهی 22 خرداد 1384 ساعت 01:28 ب.ظ http://aghlodel.persianblog.com

بسم الحق

سلام عزیز
دیشب یه فیلم می دیدم . یه جمله تو متن دیالوگها بود که بدجوری رفت توی مغزم .
می گفت : وقتی کسی رو جوری دوست داری که به مرز جنون رسیدی ؛ یه مدت کاملا رهاش کن . اگه بعد از گذشت زمان دوباره برگشت پیشت ؛ دیگه تا ابد مال توئه . ولی اگه رفت ؛ بدون که اصلا از اولش هم مال تو نبوده .

حق نگهدار

باران 24 خرداد 1384 ساعت 01:19 ق.ظ http://barany1335.persianblog.com

نیروی بیکران . عشق و محبت است که می تواند دگرگونی های عظیم در نحوه زندگی و کیفیت آن ایجاد نماید

ایلیا 24 خرداد 1384 ساعت 09:19 ب.ظ http://ealia.blogsky.com

به دلم نشست . تونستی یه آه از سینهء ایلیا بیرون بکشی . زیبا بود . نزدیک و از خود و از دل و بر دل و ... . تا اندازه ای می تونم درک کنم .

بچه ماهشهر 25 خرداد 1384 ساعت 09:08 ق.ظ

بی وفا حالا بی خبر جاتو عوض می کنی ولی بازم خوبه که ادرس جدیدتو اونجایی که همیشه سر می زنم نوشته بودی کسی که هیچوقت فراموشت نمی کنه بچه ماهشهر

سلامت 25 خرداد 1384 ساعت 11:57 ب.ظ http://www.sansiz.blogsky.com

سلام
وبلاگت خیلی خیلی عالیه
به من هم سر بزن
............................
آه ای غنچه یاس

چه سپیدی – تردی

گلک د لبندم

این همه لطف و فریبایی را

از کجا آوردی

غنچه ای هستی افسونگر و شاد

که ز مهتاب نشانی داری

کاش می دانستی برگی از کودکی من داری....!!!

صبا 26 خرداد 1384 ساعت 03:10 ب.ظ http://kouli.blogsky.com

دیگر صدای گریه باد را هم نمی شناسم.این منم ؟
منی که ساده و صبور اشکهایت را بوسیدم و بوئیدم....اما چه ماندست از ان من دیروز که به رزمم می خواندی؟

کاش هنوز باورم داشتی...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد