کمی نگران شدم

 

رهایم کردی و رهایت نکردم

گفتم حرف دل یکی است!

هفتصدمین پادشاه را هم اگر به خواب ببینی

کنار کوچه بغض و بیداری

منتظرت خواهم ماند!

چشمهایم را بر پوزخند این و آن بستم

و چهره تو را دیدم!

گوشهایم را بر زخم و زبان این و آن بستم

و صدای تو را شنیدم!

دلم روشن بود که یک روز

از زوایای گریه هایم عبور می کنی

حالا هم

از دیدن این دو سه موی سفید در آینه تعجب نمیکنم

فقط کمی نگران می شوم!

میترسم روزی در آیینه

تنها دو سه موی سیاه منتظرم باشند

و تو از غربت بغض و بوسه باز نگشته باشی!

تنها از همین می ترسم!!!!

نظرات 2 + ارسال نظر
صبا 28 خرداد 1384 ساعت 01:20 ب.ظ http://kouli.blogsky.com

من از پس گریه های شب می آیم...
تو که نمی شناسیم
می دانم
نامم هم برایت غریب است
ولی....
به یمن عشق به یادم آر...


راستی ممنونم که این افتخارو نصیبم کردی که اولین نفر باشم.
دوستت دارم.

راهی 28 خرداد 1384 ساعت 07:55 ب.ظ http://insooansoo.blogsky.com

بسم الحق

زمستان اگر که خانه می کند؛
لابلای گیسوانت
آرام آرام ...
چه باک .
که سنت دیرین منتظران است ؛
نشستن در آرزوی طلایه داران سپید پوش دولت صبح .

حق نگهدار

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد