یادم نرفته است!
گفتی از هراس بازنگشتن
پشت سرم خاکاب نکن
گفتی:پیش از غروب بادبادکها باز خواهم گشت
گفتی: طلسم تنهایی تو را
با وردی از اوراد آسمان خواهم شکست
ولی باز نگشتی
و ابر بی باران این بغضهای پیاپی با من ماند
بی تو
من ماندم و الهه شعری که میگوین
شعر تمام شاعران را انشا میکند
هر شب می آید
چشمان منتظرم را خیس گریه میکند
و می رود
امشب اما
در اتاق را بسته ام
تمام پنجره ها را بسته ام
حتی گوشهایم را با پنبه پوشانده ام
تا صدای هیچ ساحری را نشنوم
بگذار الهه شعر
به سر وقت شاعران دیگر این دشت برود
من میخواهم خودم برایت بنویسم
میبینی؟ عزیز دلم
دیگر کارم به جوانب جنون رسیده است
می ترسم وقتی - گوش شیطان کر-
از این هجرت بی حدود برگردی
دیگر نه شعری مانده باشد
نه شاعری
کم کم یاد گرفته ام به جای تو فکر کنم
به جای تو دلواپس شوم
حتی به جای تو بترسم
چون همیشه کنار منی
کنارمی اما......
صد داد از این اما
مریم ............ مهم اینه که خودت بنویسی ........ هر چند که تمام گوشهای عالم کر باشند ........
سلام مریم خوبم ...نمیدونم که چی بگم و چی بنویسم ...نوشتت خیلی تاثیر گذار بود واقعا قشنگ می نویسی ... هوای اهواز خیلی هم گرم نیست مخصوصا برای خود شما اهوازی ها ... من ایشالا واسه انتخاب واحد ترم بعد میام اهواز ...همیشه اب خودم میگفتم که چرا اهواز زدم چرا این شهر بین اینهمه ...حالا شاید قسمت این بوده ...میخوام از خودت بیشتر بدونم قبل از اینکه ببینمت ... میشه ؟؟؟؟
نمی دانم به اندازه آغوش تو بگریم یا به اندازه دلتنگی خودم...!
دوستت دارم.
نگاه کن...این غبار راه لعنت شده عجب نفرینشان میکند...
... و مانند همیشه باور به آمدن نیازی است که او را بر میگرداند برای بازگشت به یقین عشق ایمان آوریم.پیروز باشی.
وای اگر شایدها نبودند .
سلام
وبلاگ زیبایی داری مطالبت هم زیباست
شاد و پیروز باشی