اولین جواب به آخرین نامه

پرده اول:
آن زمان که هیچ کس نبود،حتی زمان هم نبود،نمیدانم کجا اما یک جایی آن بالاها-نه،هنوز بالا و پایینی هم نبود،حرف نبود،کلمه نبود،نه شب بود و نه روز،اصلا هیچ چیز نبود-خدا بود.فقط خدا.و خدا آفرید،زمان و مکان را،شب و روز را،کلمه را،آدم را و سیب را.
پرده دوم:
یک شب که مثل همه شبها نبود،مردی که مثل همه مردم نبود،در غاری کوچک،به چیزی که هیچ کس نمیداند،فکرمیکرد،که ناگهان نوری از آسمان نازل شد.آن نور فرشته ای بود که از طرف خدا برای آن مرد نامه آورده بود.پیش از آن هم خدا چندبار برای آدم نامه فرستاده بود.اما این دفعه فرق میکرد.چون قرار بودآخرین نامه باشد.فرشته گفت:"بخوان"،اما آن مرد که خواندن بلد نبود!خدا که از آن بالا همه چیز را تماشا می کرد-نمیدانم چطور-اما کاری کرد که مرد توانست بخواند و او نامه خدارا خواند:"بخوان به نام پروردگارت که تو راآفرید ..."و آن مرد پایین رفت تا برود و آخرین نامه خدارا برای مردم بخواند.
پرده آخر:
اگر دلت گرفته است و نمیدانی چرا،اگر از بی وفایی دنیا و آدمهایش حالت گرفته است،اگر جوانی را سوار پرشیا میبینی و فکر میکنی حقت را خورده اند،اگر دانشجویی یا سر باز یا مسافر و دلت برای دست های خسته پدر و نگاه مهربان مادر تنگ شده است،اگر گمان می کنی چیزی را گم کرده ای و نمیدانی چیست،اگر میخواهی داد بزنی یا بلند بلند گریه کنی و نمیتوانی ،اگر فکر میکنی دوره لیلی و مجنون به سر آمده،اگر غروب جمعه ها دلت بی بهانه تنگ می شود ،اگر چندوقت است دلت را در خیابان جا گذاشته ای و فکر میکنی که عاشق شده ای،اگرفکر میکنی تنها ترین آدم روی زمینی یااز هیچ چیزی شانس نیاورده ای،اگر دلت پر است ازحرفهایی که به هیچ کس نمیتوانی بگویی و اگر....
یک شب وقتی همه خوابیده اند و فقط تو مانده ای و سکوت و ستاره ها آخرین نامه خدا را بخوان."بخوان به نام پروردگارت..." و اولین جواب را برای آخرین نامه خدا بنویس.
بنویس به نام پروردگارت....و مطمئن باش خدا از آن بالا همه چیزرا تماشا میکند.

نظرات 6 + ارسال نظر
صبا 15 مرداد 1384 ساعت 08:19 ب.ظ http://kouli.blogskly.com

خسته ام...

حسام 17 مرداد 1384 ساعت 12:20 ب.ظ http://www.pantheon.blogfa.com

انگار کن..سینه هاشان زخم است.....

راهی 17 مرداد 1384 ساعت 02:40 ب.ظ http://insooansoo.blogfa.com

بسم الحق
سلام یار موافق
ببخش عزیز اگر از آخرین حضورم در هیچستان زمانی دراز می گذرد . نمی دانم راه ورودم به خانه ات بسته بود . بعد از آن هم مدتی به دلیل گرفتاریهای کاری روی خط نبودم . و بعد هم میهمان عزیزترین شهر سرزمینمان بودم . به مشهد رفته بودم . به بهترین و زیباترین سفری که در عمرم داشته ام.
و امروز که لطف حق نصیبم شد و بار دیگر دلم از حضور در کلبه پرمهرت و خواندن نوشته های عزیزت تازه شد .
« اولین جواب برای آخرین نامه » !!!. شاید یکی از زیباترین عباراتی باشد که در زمینه ارتباط و وصل با معشوق اصلی و ازلی شنیده ام .
حق نگهدار

مینا 20 مرداد 1384 ساعت 04:37 ب.ظ http://ma-manoooto.persianblog.com

اگر نشنید؟؟؟؟

قلب آبی 22 مرداد 1384 ساعت 11:24 ب.ظ

سلام مریم جان دست نوشته هات منو آروم می کنه ُ خوش باشی!

ایلیا 22 مرداد 1384 ساعت 11:24 ب.ظ http://ealia.mihanblog.com

سلام ...... چند وقتی است که دسترسی ام به اینترنت به دلایلی خیلی خیلی کم شده ... تو چرا اینقدر دیر می نویسی ؟

من هم همینطور. دسترسی من هم کم است اما دلم هماره به یاد دل نوشته های شماست

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد