خدایی هم هست
چشممان بود به آیینه وآیینه شکست
گفته بودند بزرگان که حقیقت تلخ است
آدم از تلخی این تجربه ها میفهمد
که به زیبایی آیینه نباد دل بست
ناگزیرم که به این فاجعه اقرار کنم
خوابهایی که ندیدم به حقیقت پیوست
کاری از دست دل سوخته ام ساخته نیست
قسمتم دربدری بود همین است که هست
در دلم هر چه در و پنجره دیدم بستم
راه را بر همه چیز و همه کس باید بست
چمدان بسته ام و عازم خلوت شده ام
غزل و خلوت و آواز و خدایی هم هست
...
به کسی بر نخوره . بر نخوره . من یک پنجره مو می بندم . این همه پنجرهء باز بسه . من به قاب آینه می خندم .... . گیرش بیار . گوشش کن . مست شو .
خدایی هم هست اما بسیار از خدایان مرده ان ؟؟؟همسفر خدای تو هنوز زنده است؟؟؟؟.......هیچ بر آن نباش که به تقدیر دل ببندیم که یاوه ایست تکراری بر گوش من و تو...همسفر زیبا می نویسی و دل نشین اگر قدمم را یار بدانی باز به خانه ات میآیم...استواری قدمت؛پایداری اندیشه ات همه آرزویم....
سلام پاییزی عزیز
دلم عجیب برای پاییز ۸۳ تنگ شده.
به یاد پاییز ۸۳ خونه جدیدی درست کردم و توش شرح پریشانی هامو می نویسم.
خونه جدیدم هم سایبون پاییز رو می خواد.
منتظرت هستم
http://904.blogfa.com
من هنوز می ترسم....!
تو مرا باور کن!
...و همیشه زمانی برای رفتن هست همیشه باید بدانی که رفتن گاهی تنها راه است تنها راه/پیروز باشی
... ؟ . نمی فهمم . اون بالا متن یه ترانه بود از شهیار قنبری . دوست داشتم بشنوی . هر بار که می آیی خوشحالم می کنی . البته . شاید درست بگی . به دل نگیر .