ناظم حکمت را میشناسی؟

چشمهای تو
شعر : ناظم حکمت
ترجمه :یاشار یاغیش

چشمهای تو ، چشمهای تو ، چشمهای تو
خواه در زندان به دیدارم بیایی،خواه در مریض خانه
چشمهای تو ، چشمهای تو ، چشمهای تو هماره در آفتابند
آنسان که کشتزاران اطراف آنتالیا
در صبحگاهان اواخر ماه می
چشمهای تو ، چشمهای تو ، چشمهای تو
بارها در برابرم گریستند
خالی شدند
چونان چشمهای درشت کودکی شش ماهه
اما یک روز هم بیآفتاب نماندند
چشمهای تو ، چشمهای تو ، چشمهای تو
بگذار خمار آلوده و خوشبخت بنگرند ، چشمهای تو
و تا جایی که در مییابند،
دلبستگی انسانها را به دنیا ببینند
که چگونه افسانهای میشوند و زبان به زبان میچرخند.
چشمهای تو ، چشمهای تو ، چشمهای تو
بلوطزاران ( بورصه ) اند در پاییز
برگهای درختانند بعد از باران تابستان
و ( استانبول ) اند ـ در هر فصل و هر ساعت ـ
چشمهای تو ، چشمهای تو ، چشمهای تو
گل من ! روزی خواهد رسید
روزی خواهد رسید که
انسانهای برادر
با چشمهای تو همدیگر را خواهند نگریست
با چشمهای تو خواهند نگریست...

 پ.ن: خاتمی هم به جمع وبلاگ نویس ها پیوست. خوش آمدی مهربان

 

نظرات 8 + ارسال نظر
ایلیا 4 دی 1384 ساعت 12:59 ب.ظ http://pandul.persianblog.com

آره می‌شناسمش! در ضمن بعید می‌دونم از این آدم وبلاگ نویس دربیاد ٬حالا ببین کی گفتم !

آره ، نمایشنامه فوق العاده ایه ، ممنون از لطفت ...

سلام وممنون که به من سرزدید وسپاس به خاطر شعر ناظم حکمت.
خیلی وقت بود که به روز بنودم اما....حالا به روزم خوشحال
میشم که سر بزنی و یه خواهش کوچیک از شما دارم اگه کتاب دختران این تابستان مجموعه ی شعر بیژن نجدی را داریدخبرم کنید.
--- بیشتر اینکه کسی شعر مرا بخواند به دیدن چشمهای تو در شعر من میایند---

--- تا آسمان نمیرد پرواز کن ---

میشه به من ایمیل بزنی تا میل شما رو داشته باشم

--- تا اسمان نمیرد پرواز کن ---

ناما جعفری 7 دی 1384 ساعت 06:33 ب.ظ http://www.koko61.blogfa.com

سلام مهربانانه....خانم منشی چشم های سگه چه رنگی بود...قهوه ای.....!!!
قهوه ای)قهوه ای.......................
آدم های هنری مثل یک قسمت ازیک داستان یایک فیلم ویایک نمایش هستندکه توسط یک خواننده یا یک بیننده بد/بدخوانده یادیده می شوند....به دیداری دوبارامیدوار

سلام ممنون که آمدید. راستی انگار کسی خودش را به شما پیشکش میکند( ای که گفتی یعنی چه)؟

امیر 8 دی 1384 ساعت 01:44 ب.ظ http://spantman.persianblog.com

..و این من و تو هستیم که راه را پیدا کنیم پاهاتی تو نیز پاهای من است بیا تا برویم تا ...؟/پیروز باشی

[ بدون نام ] 8 دی 1384 ساعت 05:34 ب.ظ

آتاتورک می گفت:این آدم آنقدر بزرگ است که فقط باید به دارش آو یخت و نشست ز یر دار و برایش سوگواری کرد...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد