تقدیم به راهی
من لولی و ملامتی و پیر و مرده دل
تو کولی جوان و بی آرام و تیزدو
رنجور میکند نفس پیر من تو را
حق داشتی برو
......
من ماندم و ملال و غمم رفته ای تو شاد
با حالتی که بدتر از آن کس ندیده است
ای چشمه جوان !
گویا دگر فسانه به پایان رسیده است .
به پایان رسیده بود . یک شهریورین روز غربت زده . آرام و بی صدا ، بعد از مرگش اما باز سر به سلامت نبرد که نمیشد یک قبر جا را برای او کنار فردوسی خرید.و همین رئیس جمهور دیروزکه قبای آن روزش رنگ وزارت داشت ، دوندگی ها کرد که بشود شاعر رنگ های پاییزی را در آخرین برگ ریزش همانجایی گذاشت که می خواست .
اینها را اما دیده بود او . پیش از مرگ هم این داستانها را شنیده بود او .
بده ، بد بد ، بده ، بد بد
چه امیدی چه ایمانی
کرک جان خوب می خوانی
حق داشت شاید. حق داشت دلتنگی ها را دوره کند باز . آتش افتاده بود در خانه اش و فریاد میکرد . محکم . از پشت آن سبیل هایی که تو را یاد تفسیر سنت مردانگی می انداخت .
او چیزی ورای واژه بسیار اینجا اسیر دلتنگی بود . حالت مردی را داشت که در یک بعد از ظهر نارنجی پاییزی تمام دلخوشی هایش را بریزد توی خورجین شعرش و (( ره توشه بردارد)) و آرام و غمزده (( قدم در راه بی برگشت بگذارد )) قدم در راه گذاشته بود . هر سال میرفت تا پاییز . آن شهریور اما امانش نداد . تمام شد . تمام کرد . زندگی را ، شعرهایش را هم . به پاییز نرسید تا بماند منتظر خبری ، انتظار هیچ قاصدکی را هم نکشید حتی . رفت زیر سایه خودش بنشیند فقط . جایی که بتواند عاشقانه هایش را بی ترسی از عریانی در چشم مردم بسراید :
همه گویند که : تو عاشق اویی
گرچه دانم همه کس عاشق اویند
لیک میترسم یا رب
نکند راست بگویند !
آن روزهای آخر دنبال نقطه ای می گشت که بگذارد انتهای همه جمله های عاشقانه ، همه شعرها ، همه عبارت ها و ... همه پاییزهای از دست رفته . و گذاشت گمانم این نقطه را وقتی داشت میگفت : ((هیچیم و چیزی کم ، گفتم !))
این روزها بدجور دلم هوای شنیدن صدای اخوان دارد...کاش همراهم بود نوار کاست قدیمی پدر که آرام و رمز آلود میخواند...زمستان است...از همراهی همه شما سپاسگزارم...
روحش شاد و یادش گرامی باد شاعر شعرهای نارنجی پاییز....
درود بر شما
عالیه
سلام دوست عزیز وبلاگت خیلی خوب و عالی است به من هم سر بزن خوشحال می شوم.
نمی دانم پس از مرگم چه خواهد شد
نمی خواهم بدانم کوزه گر از خاک اندامم چه خواهد ساخت
ولی بسیار مشتاقم که از خاک گلویم سوتکی سازند
گلویم سوتکی باشد به دست طفلکی گستاخ و با زیگوش
واو یکریزوپی در پی دم گرم و خموشش را در گلویم بفشارد
و خواب خفتگان خفته را آشفته تر سازد
بدینسان بشکند دائم سکوت مرگبارم را
زیبا بود
سلام...البته این شعر از معلم عشق دکتر شریعتی است اما ممنونم
واییییییییییییییییییییییی.سلام مریمک نازم.
نمیدونی چه شوقی داره واسه ی یه دوست اول باشی..کاش توی زندگی هم بودم نه تنها توی این دنیای مجازی.
دلم واست تنگ شده هوارتا.
قالبت مبارک...عشقت مبارک...نوشته هات هم مبارک..
به خاطر حرفام ناراحت نشو....خستگی بد بلایی سرم آورده.
خوش باشی مهربونم
بسم الحق
سلام یار موافق
فکر کن چقدر حس خوبی به آدم دست میده ، وقتی که به وبلاگ یه دوست سر می زنه . و می بینه که اونجا یه مطلب دوست داشتنی بهش هدیه شده . و فکر کن چقدر جالبه که آدم این هدیه رو درست روز تولدش دریافت کنه . و فکر کن که چقدر عجیبه که دوستی که این حس عزیز رو بهت هدیه کرده ، یه همراه وبلاگیه که اصلا از تاریخ تولدت خبر نداشته .
مریم عزیز
از هدیه بی نظیرت ممنونم .
حق نگهدار
منم سنگ تی پا خورده رنجور......
سلام! زیبا بود لذت بردم
سلام!
ممنون .لطف کردید سرزدید.وبلاگتان قشنگ و زیباست و هچنین کارتان! ما آن قدر هم نا مهربان نیستیم!موفق باشید!
سلام خانوم گل.
من اما این روزها حس می کنم هوا انقدر ناجوانمردانه سرده که اگه اخوان یک بار دیگه بود می تونست دنیا رو به بازسرایی اون شعر به آتیش بکشه...
سلام قراربو که شعر بیژن نجذی رو بزنید پس چی شد؟
اگه میتو نید هر چه از شعرای نجذی رو بزنیذ ممنون میشم
چون مخوام پرینت بگیرم ازشون.
--- تا آسمان نمیرد پرواز کن ---
و تو ای سردترین حادثه ی فصل . به تباهی بنگر ...