بار خدایا از عشق امروزمان چیزی برای فرداهایمان کنار بگذار ... برای آن روزی که فراموش می کنیم عاشق بوده ایم ... به اندازه ی یک مشت ... به اندازه ی یک لبخند ... به اندازه ی یک خاطره ... تا دوباره بشکفد و ببارد و سیراب گرداند همه ی قلب و روح و جان مارا ... آمین ...
پ.ن: بدجوری حس میکنم عاشقم......هیچکس نیست....هیچی نیست..فقط یه عالمه خاطره که دارن تو صندوق این دل خاک میخورند...دلم میخواد...بگذریم..آدمها دلشون بد جوری همه چیز میخواد...۱۴ بهمن نزدیکه...از اونروز دیگه ضیافت شاعرا تموم میشه..گرچه به اندازه سر سوزن هم نشد که بگم. وعده به هانا داده بودم........از ۱۴ بهمن باز من خودم میشم.شمارش معکوس...
آسمان هم گاه هوای باران میکند مریم نازم....
من که منم و کمترین !
کاش چشمامو ببندم باز کنم بشه ۱۴ بهمن.....
حق داری اگه باور نکنی همین دیشب بود که اینجا بودم ، حدود ۱۲ شاید ، داشتم لورکای تو رو می خوندم ، برای عکس صالح علاء ذوق کردم ......... ، تو شعر بذار ، شعر خودتو مریم ، اونوقت سیما حجازی می تونه حرفی بزنه ، پیش لورکا معلومه که خجالت می کشه ! .... لیست لینکامو دارم وارد بلاگرد می کنم ، کمی وقت می بره ، ولی بالاخره آماده می شه ، می ذارمش ...
سلام عزیزکم.وایییییییییییییی بغد ار کلی دقت اولللللللللللللللللللللللللل!
خوادندا آنگونه عاشقمان کن که در حسرت نبودن نمانیم...و آنگونه همراهمان باش که گرمای وجود یار با ما باشد!!!!
ممنونم که میخوای وفا کنی.
فکر میکنم درد من و تو یکی باشه اما بعضی اوقات توی بودن و نبودن خودم شک دارم.
شاد باشی مهربونم
ممنون از دادن لینک باز هم سر بزن.
به زودی سفری به اهواز داریم..
مرا لایق عشق کن...
سلام....ضیافت شاعرانه شما شلوغتر از مال یغماس !
خیلی ممنون از لطفت....