یه یادداشت گم شده

نمیدونم چرا دوباره برات می نویسم.میدونم تو دیگه جوابی برای من نداری . نمیتونم،یعنی از دستم بر نمیاد کاری بکنم.فقط میتونم دلم رو خوش کنم به عکسهایی که روی دیوار ه.توی اون عکسها به من نگاه میکنی؟ نه، به چیز دیگه ایی. نه، مثل چشمهای توی صورت همیشگی ات داره دو دو می زنه .

راستی چرا موقع رفتن باز خداحافظی نکردی؟ جوابی نمی خوام. نمیتونم که بخوام، چون میدونم حرفی نمیزنی و خب دیگه کاری هم از دستم بر نمیاد. اگر بیاد خودم دیگه نمیخوام. تا اونجایی که میتونستم همراهت بودم و حالا تموم.... الان فقط اون جمله معروفمون نمیگذاره که آروم بشینم. یادت هست؟

برای با هم بودنمان

با هم ماندنمان

چیزی لازم است

به سادگی

به سادگی همدلی مان...

دروغ ساده ای بود این همدلی.حتی کلمه اش هم دیگه برام آشنا نیست!نمیشناسمش .با خودم میگم چه شکلیه؟ چیکار میکنه؟ کجاست؟ کی میاد؟ هیچ جسم و روحی رو نمیبینم. نه می خندی ، نه محبت میکنی،نه حس میکنی،نه غذا می خوری، نه لمس میکنی، حتی کار هم نمیکنی ، هیچ کاری ...عین آدم مرده!

میدونی ..داره بارون میاد. یادت میاد چقدر زیر بارون خیس می شدیم...دلم میخواست گریه کنم. دلم خیلی گرفته، اما مدتهاست که نمیتونم. نه بغض و نه هق هقی .برای تو که فرقی نمیکنه  اگه چشمهای من عین صحرا خشک باشه. میخوام برم بیرون قدم بزنم...دیگه نمیخوام به تو فکر کنم.ترجیح میدم الان بارون رو دوست داشته باشم. فقط بارون رو...

خداحافظی نمیکنم. مثل همیشه...این آخرین نامه نیست....

 

 

پ.ن: لابه لای یادداشتهای دو سال پیش پیداش کردم. تاریخش مال 1/اسفند/82 بود. کاغذش هم یه جورایی معلوم بود اونروزها خیس شده از بارون یا اشک...نمیدونم!!!

 

نظرات 6 + ارسال نظر
رضا 30 بهمن 1384 ساعت 02:52 ب.ظ http://www.niligoon.persianblog.com

این روح سرگردان در کجا خواهد آسود؟ این همای مهاجر درقله کدام قاف آشیانه خواهد گزید ؟ این روح زخم خورده به کجا مرهمی خواهد یافت؟...
بیایید دردهای مشترکمان را با هم واگویه کنیم ،سرگشتگی مان را با هم به آواز بر خوانیم ،از جان به هم افتیم و به جانانه بگرییم ، شاید کور سوی هدایتی تابیدن گیرد و التهاب روح تبناک التیام یابد ؛ شاید...
میزبان لحظه هاتان خواهم بود اگردر خانه ام میهمان شوید.
بدرود.

سیما 30 بهمن 1384 ساعت 03:02 ب.ظ

این آخرین نامه بود ؟ ! .. کاش نبوده باشه ..

هانا 30 بهمن 1384 ساعت 05:23 ب.ظ http://www.sokooot.blogsky.com

سلام مهربونم.بعد از موت هادوباره اول شدم تو نظراتت.
عزیزکم نمیدونم چی شده.همخ چیز توی درونم ریخته به هم.
برام دعا کن.
من خودم رو و هرکسی وکه میشناختم گم کردم.
خوشحال میشم با هم چت کنیم
شاد باشی

خاکستر 30 بهمن 1384 ساعت 10:53 ب.ظ http://www.khakestar77.blogsky.com

چشمه خشکیده اشک
دوباره باید بجوشه
تا درخت خشک شعرم
رخت مخملی بپوشه

ایلیا 1 اسفند 1384 ساعت 12:05 ب.ظ http://pandul.persianblog.com

نامه‌های قدیمی و عکسها آدم رو می‌برن به همون حال و هوای نامه و عکس ! شنیدم هی شهرتون رو می‌ترکونن !!

سلام عزیز تلخ نباشی ...
به خاطر ایمیلت ممنون برات ایمیل فرستادم حتما بخونش و...
دارم از نام می افتم ... علی کوچولو .
چترم را بسته ام تا خیس تو باشم نگو که امشب فقط ابری ام ...

--- تا آسمان نمیرد پرواز کن ---

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد